دوش دیدم... دوش دیدم وسط کوچه روان دخترکی دلبرکی دلبرسیمین برکی خوشکلکی با نمکی این طرفش خواهرکی آن طرفش مادرکی دیدن آن دختر فتانه و آن مهوش جانانه و آن گوهر یکد انه مرا کرد چو دیوانه شدم در عقبش و ا له و مستانه دوان گفتمش ای یار فریبا چه قشنگی چه لطیفی تو چه محبوب و عفیفی تو نه چاقی و نه لاغر به همه کار حریفی به چنین قد و چنین بوی و چنین سوی و چنین خوی دگر مادر گیتی به جهان دختر شایسته نزاید . گشت آن دختر جانی زکلامم عصبانی ز ره سخت عنانی ز سر تند زبانی 2 عدد سیلی جانانه مرا زد لیک من از روی نرفتم عقبش رفتم و آنگه دهن غنچه صفت کرد ز هم باز که تا فحش کند آغاز که من گفتمش ای من به فدای دهنت جیغ بکش داد بکن ضجه و فریاد بکن هر چه دلت خواست بکن من نتوانم زتو ببریدن و محروم زعشق تو شدن چون زمن این کار نشاید مادر دخترک گفت ای کله خر احمق نادان تو چه بی شرم و حیایی تو مگردشمن مایی که چنین یاوه سرایی تو مگر آدم بی معنی و بی معرفت و بی سروپایی اما من چنین گفتمش از سر اخلاص چشم عاشق نتوان بست که معشوق نبیند لب بلبل نتوان بست که بر گل نسراید |